امسال زمزمههای آمدن بهار در منطقه ۴ را برگزاری جشنوارهای نوید داد که نمایندگان برخی کشورهای اسلامی همسایه را کنار هم جمع کرده بود؛ جشنوارهای که نامش «غذای ملل» بود. هرشب از ششم تا هفدهم فروردین وقتی آفتاب بساطش را جمع میکرد و میرفت، صدای غلغل سماورها با صدای اذان نوای قشنگی را میچید که فضای سبز بوستان بهشت را دلچسبتر میکرد. غرفهدارها هرچه هنر داشتند، در چینش غذاها به خرج میدادند.
این موضوع، جدا از جذب مخاطب، حکایت ذوق ایرانیجماعت و کشورهای همسایهاش است. چند شب از شروع برنامه گذشته بود که در این فضا حاضر شدیم و این همه ذوق و طراوت و شادابی را یکجا در کنار هم دیدیم.
غرفهها در بوستان محله کوی مهدی یکاندازه و یکشکل نیستند. برخیها غذا دارند و دیگرغرفهها را صنایعدستی کشورها و شهرها چشمنواز کرده است. آنچه بیشتر از خود نمایشگاه اهمیت دارد، آشنایی با سوروساتی است که در هر کشور برای آمادهکردن غذا میبینند، بهویژه در ماه مبارک رمضان.
خیلیها اتفاقی گذرشان به بوستان انتهایی خیابان شهیدمفتح افتاده است. برخی از روی بنرهای نصبشده در شهر متوجه شدهاند. دیگران هم در شبکههای مجازی به نشانی جشنواره غذای ملل و صنایع دستی در بهار امسال رسیدهاند. هرکسی از خیابان پرترافیک به بوستان بزرگ و هویتی طلاب قدم گذاشته، از دیدن این همه هیجان غافلگیر شده است.
برخی نمیدانند که از تماشای کدام غرفه شروع کنند. آنهایی که دلشان برای سفر به کشورهای دیگر تنگ شده است و امکانش را ندارند، حالا از این سفر کوتاه و بهاری ذوقزده شدهاند.
ترکیبی از نم و نسیم و باران با هم آمیخته و هوا را لذتبخش کرده است. آش قلیه طرفدار زیاد دارد و کلی مشتری پای غرفه ایستاده است. چند قاشق برای چشیدن کنار آشی است که کاسه سفالی را به نما آورده است و آدم را برای خوردن مشتاق میکند.
لباس محلی صاحبغرفه با آن دامن بلند چیندار که قد زن را بلندتر از معمول نشان میدهد، بیشتر کنجکاومان کرده است. نگاهمان از کاسه آش ناخودآگاه به کلاه زن جوان کشیده میشود که با سکههای ریز و زیورآلات تزیین شده است و بعد جلیقهای سرخ و چشمنواز.
نام شهر قوچان بر سردر غرفه تازه به چشممان میآید. صحبتکردن با غرفهدارها بین این همه شلوغی سخت است. تکتم قهارپور صاحب آن لباس زیبای محلی است. شاید بهخاطر رشته تحصیلی مرتبطش در صنایعدستی است که دلبسته این پوشش است. کاسههای آش را با حوصله تزیین میکند. انگار نه انگار که این همه آدم بیرون منتظر خوردن آش هستند. برخیها پیش از رسیدن کاسه آش به دستشان درباره لباسش میپرسند.
دخترها و زنهای جوان دوست دارند این لباس را بپوشند و از هزینه تهیهکردنش میپرسند. تکتمخانم پرحوصله است و با اشتیاق برای هر تازهواردی توضیح میدهد که لباس اصلیشان باید قرمز باشد. حق دارد به ایرانیبودنش و فرهنگ متنوع و زیبای کشورش ببالد.
حالا پیالههای داغ آش را که شامل لپه، عدس و گوشت قلیهشده میشود، به دست مشتریها میدهد و با خنده میگوید: «از هر انگشت زن ایرانی یک هنر میریزد، نه اینکه فکر کنید این را به خاطر خودم میگویم. اصلا هر غذایی که در مطبخ پخته شود و زن ایرانی درست کند، خوشمزه است. شک نکنید.»
صدای گرم موسیقی افغانستانی برای برخی بازدیدکنندهها خاطرهانگیزتر است، بیشتر برای برادران و خواهران اتباع کشورهای همسایه. هر غرفه آدم را میهمان یکی از کشورها میکند. داخل یکی از غرفهها سازهای افغانستان است و استادهای بزرگ افغانستانی در حوزه موسیقی معرفی میشوند و هنرمندان این غرفه اجرای زنده موسیقی هم دارند.
صدای موسیقی از غرفههای مختلف پخش میشود. مقابل هر غرفه کلی آدم جمع شده است. ردشدن از بین جمعیتی که هرکدام چند ظرف غذا در دستشان است، سخت است.
مخاطبان با ذوق یکبهیک غرفهها را سرک میکشند. یکی از آنها از سر مزاح میگوید: «با برگزاری این نمایشگاه رفتن به کشورهای دیگر ساده شده است. من منتظرم زمان افطار برسد تا شال و کلاه کنم و به جشنواره بیایم. چند شب است مشتاقانه میآیم و لذتش را میبرم. حتی بیحالی بعد از افطار نمیتواند مانع سرزدنم به بوستان شود.»
بولانی تمام شده است. جوانی که لباس محلی افغانستان را به تن دارد، این عبارت را با لهجه میگوید. صدایش بلند و رساست، اما انگار کسی باورش نمیشود. متقاضی خیلی زیاد است. از بین جمع چندنفرهای که داخل غرفه جمع هستند و سرشان خیلی شلوغ است، سیدمحمداحسان وفا حاضر میشود که حرف بزند. از تنوع غذاهای افغانستانی میگوید؛ منتو، بولانی و قابلی و یکبار دیگر تکرار میکند که بولانی تمام شده است.
سیدمحمداحسان دستپاچه میخواهد به غرفه برگردد و با این حال برای گفتن از غذاهای محلیشان کم نمیگذارد و با این پرسش شروع میکند: «حتما شما هم نام کابلیپلو یا قابلی را شنیدهاید، نه؟» اصلا افغانستان بدون این غذا معنی ندارد. سید با گویش نمکین این شهر تعریف میکند که این غذا شامل برنج، گوشت گوسفند، زردک (هویج)، کشمش و خلال پسته و بادام است و طرفدار زیادی بهخصوص در بین ایرانیها دارد.
تنوع غذایی بین مردمان افغانستان خیلی بیشتر از این حرفهاست. سیدمحمد نام منتو را میآورد که از غذاهای مورد علاقه آسیای میانه و پرطرفدار در این نمایشگاه است. تعریف میکند: «در تهیه و پخت آن خمیر منتو را به شکل دایرههای کوچک میبرند و از گوشت گوسفند، پیاز، سیر، گشنیز و فلفل سیاه پر میکنند و در ظرف مخصوصی میچینند و با ماست سرو میکنند.» حالا وقت تعریفکردن از بولانی میرسد که یکی از غذاهای مشهور افغانستانی است که در ایران هم طرفدار زیاد دارد.
سیدمحمد میگوید: «در ولایت ما تنوع غذایی زیاد است. یکی از غذاهای مشهور ولایت هرات در غرب افغانستان کچروی قروت است که معمولا روز اول زمستان که مردم صندلی (کرسی) یا بخاری میگذارند، آن را میپزند. در پخت کچری قروت از برنج لک، قروت (کشک) و کوفته استفاده میشود.» سید به غرفه برمیگردد و بین شلوغی جمعیت گم میشود.
افغانستانیها، اما انگار سفره پر و پیمانتری در ماه مبارک دارند. سجادجمال و چند نفر دیگری که در غرفه دیگر شورنخود و پکور داغ میفروشند، این موضوع را پیش میکشند. سجادجمال متولد و بزرگشده ایران است، اما از فرهنگ کشورشان فاصله نگرفته است. دستکم در خانواده آنها اینطور است. میگوید: «فلفل و تندی چاشنی غذای کشور ماست، درحالیکه ایرانیها خیلی با تندی میانه ندارند.»
سجادجمال سنوسال زیادی ندارد. بیستودوساله است، اما اطلاعاتش درباره آیین و رسوم کشورهای مسلمان بد نیست. میگوید: «زولبیا و بامیه برای افطار در سفره بیشتر مسلمانان به وقت افطار هست، اما فکر میکنم سفره افغانستانیها در این ماه رنگینتر است. آنها به استفاده برخی چاشنیها مثل ترشی چتنی هم مقیدند.
زولبیا و بامیه مخصوص افغانستانیها که به جلبی معروف است، خیلی طرفدار دارد. غرفه کنار دست سیدسجاد منوی جالبی دارد که دست به دست بازدیدکنندهها میچرخد و برخیها را کنجکاو کرده است تا بدانند چکن هاندی چکن وینز و چکن وایت چیست. صاحب غرفه از ولایت هرات و بزرگشده ایران است و میگوید: «این غرفه غذاهای افغانی و هندی است و بهدلیل استقبال زیاد، خیلی از غذاها در همان ساعت اول شروع نمایشگاه به فروش میرود.»
صاحب غرفه بعدی هم یک زن خوشمشرب و خونگرم است که به هر تازهواردی خوشامد میگوید. فاطمهخانم ظرفی را که پر از کشمش سبز و سیاه است، تعارفمان میکند و میگوید: «هرچه از سوغات افغانستان میخواهید، از این غرفه ببرید.»
عبارت «چپهنمک» را اولینبار از زبان او میشنوم. بهدنبال یک خوراکی شور و نمکی میگردیم. فاطمهخانم بلافاصله توضیح میدهد: «منظور از چپهنمک برگههای زردآلوست که شکلشان میدهیم و اصلا ربطی به نمک ندارد.»
شهر آبا و اجدادی فاطمهخانم هرات است، اما خودش اینجا به دنیا آمده و بزرگ شده است. چهل سال است در خاک ایران نفس میکشد و زندگی میکند. میگوید: «ما همسایه هستیم، اما هنوز نگاه ایرانیها به اتباع منفی است.»
فاطمهخانم وجوه اشتراک دو کشور را پیش میکشد تا یادآور شود که نباید هیچ مرزبندیای بین کشورها قائل شد. میگوید: «ما در هنرهایی مثل موسیقی و ادبیات اشتراکات زیادی داریم و خوشحالم که برگزاری این نمایشگاهها نزدیکی فرهنگیمان را پررنگتر نشان میدهد و دوستیهایمان را پایدارتر میکند.»
برخی بازدیدکنندهها مهاجرانی هستند که در ایران به دنیا آمده و بزرگ شدهاند، اما وقت صحبت با هم، با همان لهجه و گویش محلیشان حرف میزنند. هیچکدامشان نمیتوانند دلتنگیشان را برای دیدن شهرشان پنهان کنند.»
شور و اشتیاق چند دختر نوجوان از خرید لباس کشور هند آنقدر زیاد است که همان وسط جمعیت در فاصله بین غرفهها لباسها را روی تن انداختهاند و مشتاقمان میکنند که از برخی غرفهها نادید بگذریم تا به شهر هندیها و پاکستانیها برسیم. چند غرفه را پاکستانیها مدیریت میکنند.
چهره سبزه و بانمک آنها از دیگران متفاوتترشان میکند. آمنه شهرزاد را همه خانمدکتر صدا میزنند. علتش این است که در طب سنتی تجربه دارد و طبابت میکند. روسریاش را به سبک خاصی بسته است.
لباس سهتکه پوشش او را کامل کرده است. متولد و بزرگشده شهر لاهور است و از سیزده سال پیش در ایران زندگی میکند. ماجرایش برمیگردد به تحصیل همسرش در جامعةالمصطفیالعالمیه. حالا با فرهنگ و آداب زندگیکردن در مشهد اخت شده است، اما دلش هنوز برای شهرش تنگ میشود و از مناسبتهای خاص مثل ماهمبارکهای لاهور تعریف میکند: «اهالی مقید هستند که چهره شهر باید در حلول ماه مبارک آراسته باشد. پیش از شروع این ماه هزینه آذینبندی کوچهها و محلهها از خانوادههایی که در آن محدوده زندگی میکنند، جمعآوری میشود.»
آمنهخانم هم حسابی سرش شلوغ است. شربتهای مقوی و خاص این ماه را به بازدیدکنندهها معرفی میکند؛ شربت هل، سکنجبین و.... در این بین از موضوعی یادش میآید و دوست دارد آن را هم تعریف کند. میگوید: «پخت نان در شهرهای پاکستان با خود زنان است و معمولا وعده به وعده تازه میپزند و افراد به ضرورت نان از نانوایی میخرند، اما در اینجا روال فرق دارد.»
آمنهخانم چند غرفه را با کمک همسرش مدیریت میکند. غرفههای آنها تنوع زیاد دارد؛ از فروش صنایعدستی و پوشاک هند و پاکستان گرفته تا خوراکیهای مخصوص این شهرها.
تعداد غرفهها از شمارش خارج است. باباغنوش، چیلی و هموس را در غرفه لبنانیها میفروشند. باباغنوش که ترکیبی از بادمجان و ارده است، طرفدار زیاد دارد. سس انبه هم.
بیبیمعصومهسادات صاحب غرفه است. به تندبودن غذاهای لبنانی و عربی اشاره میکند و میگوید: «ذائقه لبنانی با ایرانی از این لحاظ فرق میکند که آنها غذا را تند و پرسیر میل میکنند، اما ایرانیها پیاز را بیشتر دوست دارند.» معصومهخانم میگوید: «این جشنواره و نمایشگاه فرصتی برای دورهمی دوستانه است. در همین چند روز خیلی از خانمهای ایرانی دستور پخت غذاها را گرفتند و بر اساس ذائقه خودشان آن را درست میکنند.»
در هوای سرد بوستان و پس از افطار تلخی قهوه عراقی میچسبد. غرفه عراقیها، هم حسابی شلوغ است و هم خیلی دلچسب. دلههای قهوه یکییکی فنجانها را پر میکنند. صاحب غرفه که دختر نوجوانی است، حسابی کاربلد است. میگوید اصلا طعم قهوه به این است که در دله دم گرفته شود. کسی از قهوههای این غرفه نمیتواند بگذرد.
کنار آن غرفه هنرمندان ایران و افغانستان است؛ نمایش فرهنگ دو کشور در یک غرفه که مشابهت زیادی با هم دارند. مجتبی شفیق با ذوق هنریاش از این غرفه حرف میزند و از مشابهتهای فرهنگی، هنری و ادبی میگوید و ادامه میدهد: «ما با هم برادر و خواهر هستیم و مرزی بین ما نیست و دستاورد مهم نمایشگاه رساندن همین مفهوم است.»
حرف مریم فیاضی که از بازدیدکنندههای نمایشگاه است، صحبت خیلیهای دیگر است که میگویند بازدید از این نمایشگاه یک تیر با چند نشان زدن است و پر از جاذبههای گردشگری و غرفههای دیدنی است که آدم را لحظاتی به آن کشور میبرد و با آداب و رسومش آشنا میکند. درحقیقت هر گوشهاش یک قسمت از تاریخ است.»
سیدجلیل بامشکی، معاون زیارت و گردشگری سازمان فرهنگی شهرداری مشهد، بهانه برپایی این جشنواره در جهانشهر برکت و کرامت را حضور طیفها و گروههای مختلف در این شهر ذکر میکند که این جشنواره مقدمات آشناشدن با فرهنگهای هم را مهیا میکند و با مشارکت شهرداری منطقه ۴ برپا شده است.
او میگوید: «با توجه به تقارن نوروز و ماه مبارک رمضان و جشن و مراسمی که در کشورهای مسلمان برگزار میشود، در این جشنواره نمایندگانی از کشورهای عراق، لبنان، هند، افغانستان و پاکستان حضور دارند.» بامشکی این توضیح را هم میدهد که سفره و غذا فرصتی برای آشنایی با آداب و رسوم و فرهنگ کشورهای مختلف است و این نمایشگاه هر شب حدود ۱۵ هزار نفر مخاطب دارد.
انگار نه انگار که به بامداد یک روز دیگر نزدیک میشویم. آدم در این جمع احساس غربت نمیکند. گرمای رابطهها در غرفههای کشورهای دیگر هم درست مثل ایران است؛ گرم و صمیمی. قشنگتر از همه غرفهها، پویشی است که برای آزادی زندانیان جرایم غیرعمد راه افتاده و استقبال از آن زیاد است.